ویدئویی از اولین حضور خانم‌های بازیگر در جوکر ۲ نتیجه جالب یک آزمایش علمی درباره تاثیر ارتعاش صدای علیرضا قربانی بر تخت جمشید + ویدئو انتشار تیزر یک فیلم سینمایی محرمی و آغاز اکران فیلمی با بازی آزاده صمدی و حامد کمیلی هنر انتخاب آگاهانه و پیشرفت ملی استالین بیشتر چه کتاب‌هایی می‌خواند؟ | معرفی کتاب «کتابخانه استالین» شعر‌های چندوجهی در توابع خطی | رونمایی از مجموعه شعر «زندگی در آمنیون» صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ جدیدترین خبرها از سریال «سلمان فارسی» فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (۱۴ و ۱۵ تیر ماه ۱۴۰۳) + خلاصه داستان ویژه برنامه‌های تلویزیون در روز جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳ ۲۰ سینما تا پایان تابستان در خراسان رضوی افتتاح خواهد شد  ساخت ۱۰۰۰ سالن سینما در کشور تا شهریور ۱۴۰۴ | رشد ۱۱۳ درصدی سالن‌های سینما در خراسان رضوی ساخت پردیس سینمای «ملل» نماد وحدت فرهنگی ایران و افغانستان است پردیس سینمایی ملل در حاشیه شهر مشهد افتتاح شد | رشد ۱۱۳ درصدی ساخت سینما در خراسان رضوی + فیلم پخش ۶ سریال از شبکه آی‌فیلم + زمان پخش «سینما ملت»، برنامه سینمایی جدید تلویزیون
سرخط خبرها

آخرین اخبار چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری

ترک تحصیل به خاطر لنگ زدن در ریاضی!

  • کد خبر: ۱۳۹۱۰۲
  • ۱۹ آذر ۱۴۰۱ - ۱۷:۲۶
ترک تحصیل به خاطر لنگ زدن در ریاضی!
هر کسی در زمینه‌ای استعداد دارد. خب، من هم در ریاضی هیچ استعدادی نداشتم.

مگر دست خود آدم است؟ هر کسی در زمینه‌ای استعداد دارد. خب، من هم در ریاضی هیچ استعدادی نداشتم. اول راهنمایی بودم و دبیر ما، آقای میم، تمام سعیش را می‌کرد تا چیزی توی کله پوک ما فرو کند. با کت وشلوار مشکی می‌آمد کلاس و با کت وشلوار سفید خارج می‌شد! لباسش پر از گچ می‌شد و آدم فکر می‌کرد از گچ کاری آمده است. با وجود همه زحماتش، بنده چیزی یاد نمی‌گرفتم، لذا از روی دلسوزی با خط کش تی ما را می‌نواخت! با همان جدیت در درس دادن می‌زد و من مشتری همیشگی اش بودم.

یک دفعه مهدی صادقی که پسر زرنگی بود، دلش به حالم سوخت و گفت بعدازظهر بیا همین معادله‌ها را یادت بدهم تا این قدر کتک نخوری، بنابراین بعدازظهر خانه سیدعلی صادقی بودم و مهدی تا نصف شب با من کار کرد و حسابی یاد گرفتم. تا قبل از این جریان، هر روز آقای میم اول مرا صدا می‌زد و از من درس می‌پرسید و بلد که نبودم، کتکم را می‌خوردم و می‌رفتم می‌نشستم. شانس ما آن روز از من نپرسید. فکر می‌کنید از کی پرسید؟ از مهدی صادقی. صادقی با اطمینان رفت پای تخته و شروع کرد به پاسخگویی. ناگهان یک جایی اشتباه کرد. من فهمیدم، ولی خودش حواسش نبود. خب نتیجه درست درنیامد.

آقای میم گفت:
- کی می‌دونه کجا اشتباه کرد ه؟
من با هیجان گفتم:
- آقا ما بگیم؟ ما بگیم؟
- به به آقای رفیعا! خب بذار اول مزد صادقی رو بدم.
صادقی که مثل من کتک خورش ملس نبود، دست وپا می‌زد و گریه می‌کرد و برای هر ضربه، کلی بالاوپایین می‌پرید.

وقتی من جلوی تخته سیاه ایستاده بودم، هنوز صادقی داشت گریه می‌کرد. در آن فضای استرس زا تا چشمم به تخته سیاه افتاد، همه چیز را فراموش کردم. بعد از چند ثانیه آقای میم گفت:
- چی شد آقای رفیعا؟
- نمی‌دونم آقا! ما کاملا بلد بودیم. صادقی می‌دونه.
مهدی صادقی که داشت دل دل می‌زد، گفت:
- آقا! راست می‌گه. ما بهش یاد دادیم.
آقای میم خندید و گفت:
- از همچین استادی، همچین شاگردی بعید نیست.
خب حالا چه کار کنیم؟ دستتو بگیر تا مزدتو بدم.
من که تا آن لحظه کتک خوردن برایم طبیعی بود، ناگهان احساس کردم کتک خوردن امروز حق من نیست، لذا گفتم:
- آقا! امروز من داوطلب بودم.
- تو تا اینجا داوطلب بودی، حالا که بلد نیستی، باید تنبیه بشی.
ناگهان حرفی زدم که تا آن لحظه کسی نزده بود:
- آقا! ما نمی‌ذاریم ما رو بزنید؛ چون حق ما نیست. ما داوطلب بودیم.

خلاصه ناگهان دیدم ولو شدم توی سالن مدرسه. آقای میم من را با لگد انداخت بیرون. من هم خیلی طبیعی خودم را تکاندم و رفتم دفتر  پیش مدیر مدرسه رفتم در زدم و، چون تازه جذب بسیج شده بودم، گفتم: ما انقلاب کردیم که معلما دانش آموزا رو بزنن؟ (انگار من انقلاب کرده بودم!)
- چی شده؟
- چرا آقای میم ما رو می‌زنه؟
- آیین نامه، این اجازه رو به ایشون می‌ده.
- کجای آیین نامه همچین چیزی نوشته؟

و کم کم رفتم توی دفتر. کتابچه‌ای بود به نام آیین نامه انضباطی. آقای مدیر آیین نامه را همین طور ورقی زد و بعد گفت: خب، حالا چه کار کنیم؟
- شما بگید چه کار کنیم؟
- یا پرونده رو بدم زیر بغلت بری خونه ...
- و یا؟...
آقای مدیر ترکه‌ای را برداشت و داد دستم و گفت:
- این رو ببر بده آقای میم که حسابی تنبیهت کنه.
من که چاره‌ای نداشتم، قبول کردم.
در زدم و وارد کلاس شدم. بچه‌ها که من را با ترکه دیدند، فکر کردند آمده ام آقای میم را بزنم. مهدی صادقی هم که هنوز دل دل می‌زد، یک لحظه ساکت شد. من رفتم جلو و به آقای میم گفتم:
- آقا! ما رو بزنید؛ و بعد به صورت صلیبی ایستادم.

آقای میم ترکه را دستش گرفت. طبق معمول دست چپش رفت روی کتش تا جیبش را بگیرد که پو ل‌های خردش صدا نکند. بعد طبق معمول، دستش را تا قرقره آسمون برد بالا و...
- برو بشین!
همه تعجب کردند و من بیشتر. وقتی نشستم، آقای میم گفت:
- من این رفیعا رو دوست دارم. وقتی به یکی سخت می‌گیرم، یعنی بیشتر دوستش دارم.

من که تا آن لحظه برخلاف انتظار محکم ایستاده بودم، ناگهان دلم شکست و بغضم ترکید و زدم زیر گریه. حالا مگر کسی می‌توانست جلوی گریه من را بگیرد؟ آقای میم گفت: خیله خب بسه! دیگه گریه نکن!
گریه من و دل دل صادقی با هم قاتی شده بود.
- بلند شو! امروز به قدر کافی وقت کلاس رو گرفتی! بلند شو برو یک آبی به صورتت بزن و بیا!
ولی من گوش نمی‌کردم که درنهایت مجبور شد دوباره من را از کلاس بیندازد بیرون!
دوباره رفتم دم دفتر با چشم‌های اشکبار: -آقا! پرونده ما رو بدید بریم.
- پرونده نمی‌خواد. میخوای بری؟ برو!
و من به همین سادگی ترک تحصیل کردم و خواهش و سفارش هیچ کسی را هم قبول نکردم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
نظرسنجی
در دور دوم، شما به کدام نامزد انتخابات ریاست جمهوری رای می دهید؟
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->